آی باکلاه......... آی بی کلاه..........
قالب وبلاگ
من دانشجوی ایرانی هستم کسی که: تو دستشویی فکر میکنم تو حمام آواز میخونم سر کلاس میخوابم تو رختخواب با تلفن حرف میزنم موقع درس خوندن بازی میکنم موقع تلویزیون دیدن فیسبوک چک مینم موقع فیسبوک چک کردن غذا میخورم موقع خواب بیدارم موقع بیداری خوابم سر کار روزنامه میخونم اوقات فراغت کار میکنم.
یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه ناگهان داد می زنه: این اسب تموم شد یکی دیکه بیارین!!!


نمیدونم چرا وقتی سگ میشم هيشكي دوستم نداره ....
.
ولی وقتی خر میشم همه عاشقم میشن... !!
ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ
ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﻪ...ﺍﻧﻮﻗﺖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻋﻤﻪ ﺷﺪﻥ ﺯﻧﺘﻮﻥ
ﻫﺴﺖ!!.ﻋﻤﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﭼﻘﺪﺭ
ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺩﺍﺭﻩ


مهارت هاي دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي پس از فارع التحصيلي :

1-اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل

2-خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب
... ... ...
3-کار گروهی در هنگام امتحان

4-حرف زدن بدون تکون خوردن لب !!

بعععله ... اينجورياس !!!



یک جوونی می میره و می برنش تو بهشت
میگه بابام کو
میگن تو جهنم
گریه و زاری که منم میخوام برم جهنم
میگن اینطوری نمیشه . پس تو باید برگردی به آن دنیا و گناه کنی تا ببریمت جهنم
جوونه می ره اون دنیا و به یه پیرزن تجاوز میکنه و میمیره
میبرنش جهنم. میبینه باباش نیست. میگه بابام کو؟
میگن آنقدر اون پیرزن گفت خدا پدر این جوونو بیامرزه
که بابات آمرزیده شد و رفت تو بهشت
عزیزان من
پس از این مواظب گناه کردن و ثواب کردن خود باشید و معیارهای خود را دور بریزید . شاید گناه شما ثوابی بزرگ باشد




جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم..

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش...... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد..

... جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...!



سلامتی دختری که از شوق اومدن اولین خواستگارش از خوشحالی غش میکنه، ولی میگه فعلا به ازدواج فکر نمیکنم!



آدم بی غیرت و بی شرف تو این مملکت آشغال خیلی زیاد شده که بعضیا هر دختری رو فاحشه می بیننو به فکر شبشون می افتن جلوش ترمز میزنن واقعا باعث تاسف..... :|
[ سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ] [ 13:37 ] [ مهدي عظيم پور ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
موضوعات وب
امکانات وب